Tuesday, February 27, 2007

ایرونی موندن یا نموندن ، اصلا مساله این نیست !!!ا



یک دوست عزیز پیغام گذاشته که نوشته های من مثل قدیمها نیست ، و این دوستمون اسمش رو یادش رفته بنویسه . میدونم که سیستم این اسم نوشتن بلاگر یک کم قاطی پاتیه .
خب من مثل قدیمها نمینویسم ؟ عجیب نیست اگه اینطور باشه . دیگه کسی توی تاکسی نصف هیکلش رو نمیندازه رو تنم ، دیگه وقتی میرم یک اداره صد جا منو سر نمیگردونن که آخرش شونه بالا بندازن . فامیهای عزیز هزار تا تیکه قلنبه بارم نمیکنن که اعصابم خورد بشه . با مدرسه بچه ها حداقل مساله رو دارم میگم مساله چون مشکل ندارم . در عوض مشکل کار پیدا کردن دارم . مشکل زبان فهمیدن دارم مخصوصا وقتی کسی تند حرف بزنه . خب همه چیز عوض شده مگه میشه رفت توی رودخونه و خشک موند ؟ میشه توی خشکی بمونم و بتونم خودمو خیس نگه دارم ؟ توی هر جامعه ای مسائل و نوع نگاه آدم به زندگی فرق میکنه . اما نشون از ایرونی بودن یک چیز دیگه است . من فکر نمیکنم بتونم طرز فکرم رو عوض کنم چون ایران بزرگ شدم و شکل گرفتم . پرچه خیلیها که پاشونو از ایران بیرون نگذاشتند از من خیلی مدرن تر فکر میکنن اما میخواستم بگم که این اصلا عجیب نیست که نوع نوشته هام فرق کرده باشه .
ممنون از اینکه کامنت میگذارین و نظرتون رو میگین

Thursday, February 15, 2007

روزگار ما



من همیشه آدم فضولی بودم . هنوز هم هستم . همچین سر از طرز کار هر وسیله توی خونه در میاوردم که ....بیشتر چیزهای خونه از دست من خراب بودند!! خب البته بعضی هاشون رو میتونستم درست کنم . این مقدمه بود برای اینکه ماجرای امروز رو تعریف کنم

از آخر هفته پیش تصمیم گرفتم که دیگه توی این شرکتی که الان هستم کارم رو ادامه ندم. خیلی برام سخت بود این تصمیم رو بگیرم اما امین سفت پشت سرم ایستاد و گفت چرا از آخر ماه ؟ از همین الان نرو . برای اینکه اون تنها کسی هست که میدونه این چند ماه چقدر به من سخت گذشته . یک کمش رو برای دو سه تا از دوستام تعریف کردم اما فقط امین جزئیات رو میدونه . خب من هم به خونه نشستن عادت ندارم و تازه داره برنامه هامون روی روال میفته برای همین شروع به گشتن دنبال کار کردم . اولین جائی که رزومه فرستادم باهام تماس گرفت و مصاحبه اش رو هم پای تلفن انجام داد و گفت نمونه کارهات رو برای ای-میل کن و ازم پرسید که اگه کار داشته باشیم میتونی اضافه کاری کنی ؟ گفتم نه برای اینکه من دو تا بچه دارم و کسی رو ندارم ازشون مراقبت کنه . چند روز بعد زنگ زدم نتیجه رو بپرسم خیلی محترمانه باهام حرف زدو گفت ما خیلی وقتها لازم میشه که زیادتر از حالت عادی بمونیم برای همین با عرض معذرت " نه " . خب معلومه که آدم به این راحتی به نتیجه نمیرسه . شر.ع کردم به گشتن و دیدم یک شرکت خوب که میشناسیمش آگهی داده که رزومه بفرستین اما پورت فولیوتون رو هم به صورت الکترونیکی با رزومه بفرستین !! جل الخالق اینو چکارش کنم ؟ یادمه پسر دائیم توی ایران یک بار به من گفته بود یاد گرفتن پاور پوینت ده دقیقه وقت میخواد !! من هم هیچوقت لازم نشد یاد بگیرم برای همین هیچ وقت امتحانش نکردم . امشب گفتم برم ببینم چه جوریه . ظرف شاید یک ربع قلقش اومد دستم اما مشکل اینه که من میخوام نقشه بگذارم که با فرمت عکس نیست برای همین هم رفتم توی اتوکد و یک کم باهاش کلنجار رفتم و دیدم میتونم نقشه ها رو به فرمت تیف در بیارم بعد توی
Acdsee
اون به جی پگ در آوردم و .....ا
تمام
اگه بگم که حالت کریستف کلمب رو دارم وقتی آمریکا رو کشف کرد دروغ گفتم فکر کنم از اون خوشحال ترم
پیش به سوی پورت فولیوی الکترونیک

Sunday, February 11, 2007

بازم فیل تر ؟



خب یک نفر یک خبر خیلی خوب به من داد که وبلاگم فیل تر شده . من اول این وبلاگ گفتم اگه این فیل تر شد بعد از اسم وبلاگ یک عدد یک میگذارم و اگه اون هم فیل تر شد یک دو میگذارم تا آخر. حالا لطفا به من خبر قطعی بدین که فیل تر شده یا نه .ممنون


داشتم فکر میکردم که چقدر نگاهم به دنیا با سال پیش این موقع فرق کرده . همین دوستای بلغاریمون بهمون خیلی اطلاعات دادن . مثلا پسرشون عشق نباته و بهش میگن نبات شکر !!! و وقتی فهمیدم ایوان کوچیکه نبات دوست داره براش شربت عرق نعنا با نبات درست کردم . کیف کرد وقتی خورد . دفعه بعد که اومد بازم سراغش رو گرفت و گفت برام درست میکنی ؟! اون قضیه روزهایی که اسم دارن و صاحب اون اسم توی اون روز جشن میگیره رو هم از اونا فهمیدیم . یک شب شام خونمون بودن ترشی آوردم سر میز و اومدم توضیح بدم گفتم این یک سری سبزیجات هست که روش سرکه ریختم . ایوان بزرگ گفت ما بهش میگیم ترشی !!!! گفتم خب ما هم همینو میگیم !! اومدیم بفهمیم از کجا رفته به کجا که وقتی ما گفتیم ما به این مزه میگیم ترش گفت خب پس این اصلش از طرف شماست .
با کمال شرمندگی همیشه فکر میکردم عربها آدمهای بی استعداد و تنبلی هستن . خب بخاطر اینکه هر کس رفته بود عربستان برای حج تعریف کرده بود که این عربها روی چه منبع درآمدی از حج نشستن و دیگه لازم نیست کاری بکنن اما اینجا با چند تا عراقی آشنا شدم . یک سریشون توی کلاسهای مخصوص رشته خودمون بود و دوتاشون هم توی کلاسهای اطلاعات روزمه و غیره دیدم . همه اونهایی که دیدم خیلی با سواد ، خیلی فعال و بسیار با کلاس بودند . از نظر قیافه خیلی شبیه ایرانیها بودند و شبیه عربهای عربستان و یا امارات نبودند . انگلیسی رو خیلی عالی صحبت میکردند و گفتند که تحصیلاتشون توی دانشگاه بغداد به زبون انگلیسی بوده . کاملا نظرم عوض شد و شرمنده شدم که تا حالا اینجوری فکر میکردم .
کلا همه آدمهای اینجا اینطوری هستند . اونهایی هم که از بچگی اینجا بودند با مواجهه با مهاجرها کلی چیز جدید میبینین . ما چند وقت پیش رفته بودم یک مهمونی خونه یک کانادائی که هر کس باید غذای محلی خودش رو میبرد . کلی غذاهای جدید و جالب دیدیم که انصافا ته چین مرغش از همه خوشمزه تر بود و حلیم بادمجونش که این یکی کار خودم بود !! صاحبخونه یک دختر تین ایجر خیلی خوشگل داشت که واقعا توی همه میدرخشید . چند روز قبل باهاش تلفنی حرف زدم و فهمیدم که دخترش بعد از اون مهمونی به شدت مریض شده و چند شب بیمارستان بوده . خلاصه داستان چشم خوردن رو به بدبختی براش تعریف کردم و پریروز که اومدن خونمون مراسم اسفند دود کردن رو به طور کامل براشون اجرا کردم !!! خیلی براشون جالب بود و کلی از بوی اسفند خوششون اومد .اما خودم موقعی که نمک میریختم روی اسفند توی مشتم و دور سرشون میگردوندم خنده ام گرفته بود . یاد مراسم قبایل سرخپوست افتادم. به دختره گفتم وقتی توی همچین شهری آدم باشه که پر از آدمهایی هست که از جاهای مختلف دنیا اومدن هر روز میتونی با یک چیز جدید مواجه بشی . خود دختره با اینکه کانادا به دنیا اومده اما کلی دوست چینی داره و حرفم رو تائید کرد .

خب الان ساعت نزدیک دو نصفه شبه که من بی خوابی دارم و نشستم پای کامپیوتر . امروز بعد از ظهر قراره شادمهر رو با دو تا از دوستاش ببریم یک جایی برای بازی . آخه دیروز تولد پسرم بود ولی جشنش رو انداختیم برای امروز. عزیزم تولدت مبارک و هر سه ما خیلی دوستت داریم

Wednesday, February 7, 2007

بچه ها به شما نگاه میکنن



این دو تا متن رو از تبلیغهایی که توی ساب وی به دیوار بود برداشتم . به نظر خودم خوب بود و فعلا هم دلم نمیخواد چیزی بنویسم که دچار لعنت خواننده ها بشم . همون دو تا پست قبل برام بسه . البته هیچ کدوم از اون ملت همیشه در صحنه برای من توضیح ندادن که چرا خانمی که میخواد بچه داری کنه و کلاس قران بره چرا باید بره فوق لیسانس فنی مثل سخت افزار بگیره و بودجه آموزش عالی رو حروم کنه مخصوصا رشته ای مثل سخت افزار که اگه کسی 6 ماه توش کار نکنه تقریبا بیشتر تحصیلش به باد میره و رفتن دوباره اش سر کار جزو محالات میشه . کاشکی یکی منو روشن میکرد چون آی کیوی من اونقدر نیست که این قضیه رو بفهمم .


بچه ها به شما نگاه میکنن

گفتار و رفتار شما تاثیر بسیار زیادی روی احساس بچه هاتون نسبت به تغذیه و فعالیت های بدنی میگذاره و حتی ممکنه روی اعتماد به نفس او هم موثر باشه . شما مهمترین الگو برای نوجوانتان هستید .

شخصیت بچه ها در سالهای نخستین زندگی شکل میگیره . بیشتر اطلاعاتی که قبل از 6 سالگی به ذهن بچه ها وارد میشه تا آخر عمر توی ذهن اونها باقی میمونه . بیاد داشته باشین :

• روی نقاط منحصر به فرد فرزندتون ، خودتون و دیگران تاکید کنین
• از انتقاد کردن در مورد بدن خودتون ، فرزندتون و یا دیگران بپرهیزید
• به فرندتون اجازه بدین خودش در مورد مقدار غذاش تصمیم بگیره اما شما در مورد نوع ، زمان و مکان صرف غذا تصمیم بگیرین .
• هیچوقت غذا به عنوان جایزه یا تنبیه نباید به کار بره

• محدودیت برای زمان تماشای تلویزیون و بازیهای کامپیوتری بگذارین و به جای اون با بچه به فضای باز برین و باهاش بازی کنین .


• کارها ، رفتارها و قابلیتهای فرزندتون رو زیاد تحسین کنین


چیزهایی که باید به خاطر داشته باشین
• والدین فعال بچه های فعال دارند . به جای اینکه در موقع بازی کردن بچه ها فقط نگاهشون کنین با اونها بازی کنین .
• به بچه ها یاد بدین که بدنهایی که در سینما یا تلویزیون میبینند مطابق با واقعیت نیستند . بدنهای سالم ممکنه شکلها و اندازه های مختلف داشته باشن
• در مورد چیزهایی که دخترتون خوب انحام میده توجه خاصی کنین نه به هیکل و وضع ظاهر اون . تحقیقات نشان میدن که پدرها نقش مهمی در اینکه دخترشون چگونه خودش رو میبینه دارند .
• بچه ها عادتهای سالم رو از والدین یاد میگیرند . در مورد تغذیه سالم ، فعالیتهای بدنی و مناعت طبع یک نقش مثبت برای فرزندتون ایفا کنید .

پدر یا مادر بودن همیشه آسون نیست

اداره بهداشت عمومی تورنتو
www.toronto.ca/health



تنبیه بدنی به بچه شما آسیب میزنه
فیزیکی ، احساسی و اجتماعی

به بچه ها زمان بدین که فعالیتشون رو تموم کنند . خیلی سخته که وسط یک بازی یا کار جالب متوقف بشن
• به بچه گوش کنید و سعی کنین دیدگاهشون رو بفهمین . به بچه کمک بکنین که احساساتش رو بیان کنه
• از بذله گویی استفاده کنین . سعی کنین بچه تون رو بخندونین و کاری رو که ازش میخواهین جالب کنین
• به بچه حق انتخاب بدین
• بچه رو برای رفتار خوب و تلاشش تحسین کنین

وقتی بچه رفتار نادرستی میکنه :

• یک الگوی خوب باشین . به بچه تون نشون بدین که چطور میتونه از چیزی ناراحت باشه بدون اینکه داد بزنه و یا کسی رو بزنه
• به خودتون زمان بدین برای اینکه عصبانیتتون بخوابه . صبر کنین و فکر کنین در مورد اینکه تنبیه بدنی چه تاثیری روی بچه میگذاره
• برای رفتار نامناسب بچه ، تبعات مناسب سن و رفتارش که در ضمن براش مهم هم بشه در نظر بگیرین. مثلا اگر بچه چهار سالتون یکی از اسباب بازیهاش رو پرت کرد اون اسباب بازی رو برای مدتی از دستش خارج کنین
• اگر بچه تون عصبانیه بهش یک فرصتی بدین که آروم بشه قبل از اینکه باهاش در مورد اتفاقی که افتاده حرف بزنین

انتخابی به غیر از تنبیه بدنی کنین
تنبیه بدنی به بچه بیشتر از اونی که فکر کنین آسیب میزنه

اداره بهداشت عمومی تورنتو

www.toronto.ca/health

Saturday, February 3, 2007

زنبور طلائی



صحبت کردن آرتا که خوب نبود حالا هم نور علی نور شده . اگه تونستین حدس بزنین وقتی میگه زنبور طلائی منظورش چیه ؟
.
.
.
مثلا میگه مامان زنبور طلائی نکن
حالا میتونین حدس بزنین ؟!
.
.
.
خب منظورش اینه که زبون درازی نکن !!! تر خدا کسی حدس زد ؟
ما هم اگه قبلش بهش زبون درازی نکرده بودیم عمرا حدس نمیزدیم .از این غلط غولوط ها زیاد داره اما یک احساسی توی بعضی حرف زدنهاش دارم که خودم هم نمیدونم چیه و به خوشحالی نزدیکتره یا غم . خودم فکر میکنم بینابینه . هفته پیش این احساس رو کاملا داشتم وقتی به آرتا گفتم ، دوستت دارم و اون جوابم رو داد
I love you , too

خودم میدونم که از قبل باید بهش فکر میکردم که کردم و دیکه نباید برام مهم باشه و همه چیز اما یک چیزهایی ته دل آدم هست با عقل و منطق جور درنمیاد

صحبت از غلط غولوط شد . توی شرکتمون دو تا برادر ایرانی هستن که نزدیک به سی ساله اینجا هستن . فارسیشون زیاد خوب نیست و مثلا بزرگه یک بار به قلاده سگ گفت افسار !!کوچیکه به متوازی الاضلاع گفت ذوزنقه ، یا به جذر گفت زجر . وقتی اینا رو میشنوم به جای اینکه خنده ام بگیره به حال اونهایی که انگلیسی حرف زدن من و امثال منو میشنون گریه ام میگیره . لابد ما هم همینطوری حرف میزنیم دیگه .
اگه بدتر حرف نزنیم !!!