Thursday, July 26, 2007

اسباب کشی



خب با اجازه بزرگترها میخوام وبلاگم رو به بلاگفا اسباب کشی کنم . با توجه به بلاهایی که از پرشین بلاگ کشیدم ترجیح میدم اینجا رو به صورت بک آپ داشته باشم اما از بلاگفا به عنوان اصل کاری استفاده کنم . سیستم فارسی نویسیش راحت تره . سیستم کامنتش هم راحت تره . دیگه هر دفعه هم نباید اسم و مشخصات تایپ کنی (البته امیدوارم ) خودش تو حافظه اش بمونه .
آدرسش هم که معلومه همینی که اینجا هست دات بلاگفا یعنی
http://haghighifamily.blogfa.com
سعی میکنم همینی که یک کم سر از کارش در آوردم یک عکس از بچه ها بگذارم

خب اینا رو هم بگم :
آخر هفته گذشته سرما خوردم و حسابی حالم بد شد . هیچ چیز خاصی نبود ، نه تب داشتم نه آبریزش بینی زیاد . اما هم بدنم خیلی درد میکرد و هم خیلی شل و بیحال بودم برای همین تمام شنبه رو خوابیدم البته چشموتن روز بد نبینه ساعت دو سه بعد از ظهر نمیشد به خونه نگاه کرد انقدر که وضع اسفناک بود . خدائیش از اون روزها بود که کارد میزدی منو خونم در نمیومد. خلاصه خودم رو جمع و جور کردم و دوشنبه که رفتم سر کار رئیسم گفت چی شده تو که خوب بودی ؟ گفتم توی تعطیلات سرما خوردم . گفت بدنت بازم داره در مقابل اومدن به تورنتو مقاومت میکنه و میخواد برگرده ایران مشکلت همینه !!
خیلی هم بی ربط نگفت
راستش یک خلا ای توی خودم احساس میکنم . واقعا نمیدونم بگم که کاشکی ایران نرفته بودم یا نه اما حسابی این مسافرت توی دلم رو خالی کرد و در مقابل با همه مشکلات و بدیهایی که توی سیستم اون مملکت میبینم نمیتونم حس کنم ازش جدا هستم . واقعیتش اینه که یک نفر که معلوم بود داره به مهاجرت فکر میکنه ازم پرسید حالا بعد از یک سال زندگی اونجا به نظرت کار خوبی کردی رفتی ؟ گفتم نه به نظرم این کاری بود که باید انجام داد
گفت یعنی ما هم بیایم ؟ گفتم راستش به نظر من هر کس میتونه باید بیاد . واقعا هم به این موضوع اعتقاد دارم . ام به قول سایت بی بی سی نسل اول مهاجرها نسل سوخته است (اینو بازم نوشته بودم ؟) حالا برای اونهایی که نخوندن بگم که این نسل نه توی مملکت جدید خوشبخته چون بدبختیهای مملکتش رو میبینه و به حال مردمش غصه میخوره و دلش هم پیش اون ریشه هایی هست که اونجا داره و اگه برگرده به مملکت خودش برای زندگی هم باز خوشبخت نخواهد بود چون دیگه سختشه که توی شرایط بدتر از مملکت پیشرفته زندگی کنه . اما نسل دوم به بعد این مسائل برطرف میشه و خوشبخت میشن . این نسل اول باید فداکاری کنه تا نسلهای خوشبخت بشن
نمیدونم چی بگم اما واقعا دلم به حال اون مردم و اون مملکت میسوزه

یک چیز هم بگم دلتون مثل من باز بشه
امروز مهمونی شرکتمون بود . به مناسبت پنجاهمین سالگرد تاسیسش گرفته بودن . خوش گذشت . به همه یک تی شرت متحد الشکل داده بودند با آرم مخصوص . موسس شرکت هم که الان فقط گهگداری به شرکت سر میزنه اومده بود . ازش خواستم با ماژیک روی تی شرت منو امضا کنه که اینکارو کرد . بعد یک تی شرت گذاشتند روی یک میز و همه همکارهای امضا کردند (مثل اینکه حدود 150 نفر باید باشن ) تا بهش به عنوان یادگاری بدن چون دیگه نمیخواد اصلا بیاد شرکت . بعد یک عکس دسته جمعی گرفتیم . چند تا مسابقه گذاشته بودند که توش شرکت کردیم و بعد با اتوبوس برگشتیم محل شرکت تا برگردیم خونه . از اون مهمونی های حسابی راحت بود که بیشتریها با صندل و شلوار کوتاه اومده بودند . جواب مسابقه ها رو بعدا میگن تا جایزه هاش رو بدن اما یک دی وی دی پلیر همونجا قرعه کشی کردن و خوشبختانه به کسی افتاد که خیلی برای این مهمونی کار کرده بود .

خب فعلا

No comments: