میدونم شاید بیشتر حدود یک هفته است ننوشتم اما خیلی گرفتار بودم . هنوز هم هستم . الان هم نمیخوام خبری بدم اما به زودی با خبرهای خوب میام . مشروح اخبار در جلسه بعدی !!!!
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
اینجا دفتر خاطرات خانواده منه شامل : خودم متولد 1350، همسرم امین متولد 1346، پسرمون شادمهر متولد 1378 و دخترمون آرتا متولد 1381
3 comments:
خوش خبر باشید
تهرانتویی
توی پست قبلی هم همین رو نوشته بودم که گفتم شاید نخونیدش ، دوباره اینجا نوشتم :
وای ، چقدر ذوق کردم نظرتون رو دیدم . از اینکه در جریان بودید و سوال کردید هم خیلی خوشحال تر شدم . راستش خیلی وقته که نظرات بسته است ! شاید بخاطر اینه که دلم می خواد نوشته هام بیشتر از ته دل باشه و نظرات دیگران توی نوشتنم تاثیری نذاره . ولی وقتی می بینم از بعضی نظرات مثل نظر شما یا بقیه دوستام محروم می شم یه کم به کارم شک می کنم . در مورد اون سوال هم می نویسم . راستی چقدر کیف می کنم می بینم زندگی خوب و بچه های با نمکی دارین . از طرف من آرتا رو واسه تولدش ببوسید . امیدوارم زندگیتون هر روز بهتر بشه
سلام
جواب آزمایش بچه ها رو واسه لاغریشون گرفتم هنوز دکترشون رو ندیدم ! خیلی نگرانم !
راستی اون دارو رو همینجا پیدا کردم همون دوستم که ذکر خیرش رفت به خاطر جور شدن وام و این حرفا برام آورد ! مجانی هم داد البته اونی که دارو رو از کانادا آورده مجانی داده سه چهار قوطی یعنی نه فقط به من به چند تا بچه های دیگه ! ! البته باید با اوصافی که در پست کاملا مایوسانه نوشتم بعد از تایید پزشک بهش بدم !
چند دکتر چشم خوب دارو رو تایید کردند اما من باید صبر کنم !
اون دارویی که دکتر جلوخانی بهش داد ...
موش آزمایشگاهی ! ... احتمالا ...
خیلی بهم ریختم ...
انتظار خبرای خوب تو حالم رو بهتر میکنه ! راستی دوشنبه میرم بیمارستان .
Post a Comment