Wednesday, April 18, 2007

وجدان درد



1- اول از همه بگم که تهرانتوئی گرامی با هشداری که به من داد وجدانم رو بیدار کرد و باید یک چیزی رو تعریف کنم وگرنه نمیشه . اول از همه توی کامنت دونی قبلی نوشتم که واقعا من شوخی کردم اما حتی برای خودم هم یک وقتهایی یک تذکر لازمه که از حالت یکنواختی در بیام و فکر کنم جور دیگه هم میشه زندگی کرد . اما اینا چیزهایی نبود که میخواستم تعریف کنم .
یک بار برای یک کاری رفتم میدون محسنی . مغازه ای که کارش داشتم بسته بود و مجبور شدم برم یک چرخ بزنم تا باز بشه . همینطوری داشتم وقت تلف میکردم رسیدم پشت ویترین یک جواهر فروشی و انگشترهاش رو نگاه کردم به نظرم اومد انگشترهای قشنگی داره برای وقت گذرونی رفتم تو . میدونستم چیزی رو نمیپسندم چون من انگشتر باریک دوست دارم که به دلیل اینکه انگشتام لاغرند و مفصلهای بزرگی دارند توی دستم لق میزنه و زشت می ایسته . انگشتر پهن هم خوشم نمیاد . گفتم حالا میرم و چند تا رو میبینم و میام بیرون . یک انگشتر امتحان کردم باریک بود و لق میزد ، دومی همینطور مغازه داره یک پهن آورد گفتم از این خوشم نمیاد و .... طرف واقا خبره بود یکی آورد که نه پهن بود از قیافه اش بدم بیاد و نه باریک بود که لق بزنه . اگه خوب یادم مونده باشه 5 تا نگین متوسط برلیان داشت که خیلی سفید و پاک بود . نفسم بند اومد . حتی نتونستم ایرادی روش بگذارم . تا حالا احساس نکرده بودم انگشتری انقدر توی دستم قشنگه و دلم نمیومد درش بیارم . قیمتش رو پرسیدم گفت یک ملیون و سیصد هزار تومن و البته موضوع مال حداقل دوسال پیشه . با احتیاط درش آوردم و گفتم خیلی ممنون و اومدم بیرون .
کاملا مشخصه که شب وقتی امین رو دیدم براش قضیه رو تعریف کردم . خیلی جدی بهم گفت خب برو بخر !!! گفتم قیمتش رو متوجه شدی چند بود ؟ گفت آره ما که پولشو داریم ( برای سفر کانادا در حال پول جمع کردن بودیم ) گفتم خب داشته باشیم برای چی بخرم ؟ گفت بعد از این همه مدت از یک چیزی انقدر خوشت اومده باید بری بخری . گفتم آخه ما چکاره ایم که من برم یک همچین پولی بدم برای یک انگشتر ؟ گفت ارزش تو از این حرفها بیشتره . گفتم خب گیرم که باشه در آمدمون و آینده مون بره رو هوا برای چی ؟ بعدش هم به قول ناصرالدین شاه همه چیزمان به همه چیزمان باید بیاید . در اون حالت باید یک ماشین 20 - 30 ملیونی هم سوار شم و ... امین گفت خب حالا همینی که داریم میخریم بی خیال بقیه . خلاصه اصرار عجیبی کرد و من ... نه خیر اونقدر احمق نبودم که حرفش رو قبول کنم و نخریدم اما مهم اینه که واقعا اصرار کرد برم و بخرمش .

2-دوست امین توی اون شرکتی که رفته بودم برای مصاحبه کار میکنه . شب مصاحبه بهش زنگ زدم نبود و برای ماموریت رفته بود آمریکا بعد که اومد بهمون زنگ زد و ازم پرسید توی مصاحبه چیا گفتی و چند تا چیز که گفتم گفت خب حسابی خراب کردی !!! دو روز بعدش از اون شرکت برام یک نامه مودبانه ای اومد که شرایطت با کار فعلیمون نمیخوره ولی رزومه ات رو برای بعد نگه میداریم . خدائیش هم بهم بر خورد و هم یک نفس راحتی کشیدم

3-به شدت مشغولم و دارم توی خونه کار میکنم . از مرلین کار گرفتم به شدت و به کوب دارم کار میکنم . کلی هم چیز ازش یاد میگیرم و خیلی خوبه

4-یک روز آرتا سر لباس پوشیدن لج کرد و منهم خون جلوی چشمم رو گرفت که این امروز باید همین لباسی که ما میگیم رو بپوشه و با کلی عصبانیت و خشونت لباسش رو که مقاومت میکرد و نمیگذاشت بپوشونم بهش پوشوندم . وسط درگیری من و آرتا ، شادمهر هی میگفت مامان بیا پائین ، بیا پائین و خب منهم توی حالی نبودم که خیلی توجه به این قضیه کنم . دیگه لباس پوشوندن با اعمال شاقه تموم شد و رفتیم دم آسانسور و بازم شادمهر میگفت مامان بیا پائین . اعصابم خورد شد گفتم کجا برم پائین ؟ چی میگی ؟ امین خندید و گفت داره
calm down
رو ترجمه میکنه!

12 comments:

Anonymous said...

خیلی بامزه اند این کوچولو ها - بزنم به تخته- که این عبارات را به سبک خودشون ترجمه می کنند.

در مورد کار، تجربه آموزی از مصاحبه های اولیه مهمترین راهگشای موفقیت در مصاحبه بعدی است. اصلا ناراحت نباشید. این رمز و رموز که یادگرفته اید هموزنشان قیمت الماس دارند. انشاالله در مصاحبه بعدی خواهید درخشید.

اینکه در خانه کار انجام می دهید برای شما حکم سابقه کار کانادایی دارد و با اهمیت است.

هوا هم دارد کم کم بهاری واقعی می شود و شاید این آخر هفته بشود زد بیرون. از آن حتما استفاده کنید. خصوصا حدود ظهر که می رسد طرفهای 20 درجه

موفق باشید
تهرانتویی

Anonymous said...

سلام مهسا جان
من یک وقت هایی که فروشگاه یا مغازه ای می روم و چیزی نظرمرا جلب می کنه صبر می کنم که در اولین فرصت که پول دستم امد ان را بخرم اما همین که قدرت خرید ش را پیدا کردم و به مغازه می روم شروع می کنم از خودم سوال کردن که ایا واقعا نیاز دارم یا نه ایا چیز های مهم تری هم برای خریدن است .... و اینطوری میشه که از خریدنش پشیمون میشم و دست خالی برمی گردم!!!
خوشحالم که سرت گرمه و حسابی مشغولی
منظور اقا یا خانم تهرانتو چیه که میگه خانم های خونه دار سابقه کار پیدا میکنند؟
دیگه اینکه گفته بودی فوق لیسانس با دکتری فرقی نداره یعنی اینکه اونجا با مدرک فوق لیسانس در دانشگاه ها تدریس میکنند؟

موفق باشی
ژیلا

خانم میم said...

ژیلای عزیز در مورد مدرکت برای امتیاز مهاجرت من نوشته بودم که دکترا با فوق لیسانس فرقی نداره . یعنی هر دوشون یک امتیاز دارن وگرنه مگه میشه در کل دکترا با فوق لیسانس فرق نکنه !!!!
و اینکه تهرانتوی نوشته بود کار توی خونه برای سابقه کانادائیم خوبه منظورش خونه داری نبود . من نوشتم که کار طراحی و نقشه کشی از بیرون میگیرم و توی خونه کارهاش رو انجام میدم ! منظورش این بود

خانم میم said...

در ضمن تهرانتوی گرامی ما با دوستامون این یکشنبه قرار پیک نیک در پارک لزلی رو داریم تا سیزده به در رو قضا کنیم !!

Anonymous said...

دروود


پناه بر خدا !!!!!!! سيزده بدر رو قضا ميكنين؟ اميدوارم كه نحسيش نگيره بهتون. پيشنهاد ميكنم كه براي مستحبات چهار ركعت نماز مستحب هم ازبراي رضاي سيزده بدر به جا بيارين
بدروود
iranazizam......@yahoo.com

Anonymous said...

چقدر دلم براي نوشته هاتون تنگ شده بود... چقدر اسباب كشي ميكنين شما
خدا رو شكر كه سالم و شاد در كنار خانواده هستين. هيچي بهتر از اين نيست.

Anonymous said...

سلام . اول از همه جمله شادمهر خيلي بامزه بود . ديگه اينكه اميدوارم ايام به كامتان باشد .

Anonymous said...

حالا از همه اين حرفها هم كه بگذريم سيزده بدرو بگين كه ميخوان قضاشو به جا بيارن =))=))=))=))=))

Anonymous said...

مهسا جان دوست دارم در مورد محیط کار در کانادا و فرق ان با ایران بنویسی . البته هروقت فرصت کردی.
با ارزوی موفقیت برای شما مادر پرکار
ژیلا

Anonymous said...

1 - از کامنتت در مورد قوطی 14 متری کلی خندیدیم.

2 - من اگه زنم بخواد انگشتر اینجوری بخره طلاقشم میدم. قدر شوهرتو بدون!

3 - لباسی که خودش میخواست بپوشه چجوری بود؟

خانم میم said...

ژیلا جان من واقعا نمیتونم در مورد تفاوت محیط کاری ایران و کانادا بگم . متاسفانه محیطی که من توش کار میکیردم رو فکر میکردم کانادایی هست اما وقتی یک خانم کانادائی با 20 سال سابقه مدتی همکارمون شد گفت اولین باره که یک همچین برخوردهایی توی محیط کار دارم میبینم و فهمیدم که رئیس گرامی شرایط خودش رو داره.

خانم میم said...

مازیار جان
2- من که نخواستم انگشتر اونجوری بخرم . به خدا امین اصرار کرد و آخرش هم نخریدم . بعدش هم تو حالا نگاه کن میری دو تا از این انگشترها برای زنت میخری . ببین من کی گفتم
3-لباس آرتا مشکلی نبود . مشکل اینه که گیر میده به یک لباس و شش ماه یک لباس رو بپوشه و باید با زور اون لباس رو عوض کنیم