Sunday, April 29, 2007

آدم مزخرف



خب چی بگم . دو روزه که کار نداشتم . هی خرید کردم و شستمشون و گذاشتم تو یخچال و هی خونه رو مرتب کردم و لباس شستم و غیره . خدائیش این خونه موندنم شاید برای بچه ها یک کم بهتر باشه اما برای خودم خیلی با قبل فرق داره . خب نمیشه گفت خیلی بهتره اما شدیدا آرامش دارم . اگه خوابم میاد میخوابم ، کارهای خونه رو سر فرصت انجام میدم . کارهای بانکی و غیره امین رو من انجام میدم . برام نا باقی میمونه بعد از خوابیدن بچه ها بشینیم و فیلم ببینیم. یک کمی درس میخونم . دوبار تا حالا رفتم سالن ورزش ساختمون و ورزش خوبی کردم اما ...

راستش جمعه رفته بودم یک مال بزرگ برای خرید کفش تابستونی . توی یکی از این فروشگاهای بزرگ گم شدم و اومدم از خانم فروشنده ای بپرسم خروجی به مال کجاست که دیدم سلام و علیک گرمی کرد و معلوم شد خانم یکی از همگروهی های من توی برنامه سازمان آرشیتکتهای اونتاریو بوده که بعدها همدیگرو توی یک مهمونی دیدم . خلاصه حال و احوال کردیم و ازش پرسیدم همسرش چکار میکنه گفت یک شرکتی کار میکرده و الان قراردادش تموم شده و داره میره یک شرکت بهتر . گفتم بهش سلام برسون و خداحافظی کردم . دوباره رفتم تو سرازیری احساسی و یک جورهایی گفتم خدایا همه کسانی که با من وارد شدن کار دلخواهشون رو پیدا کردند من چرا نمیتونم کار دلخواهم رو پیدا کنم ؟ عصرش دوست امین زنگ زد برای حال و احوال . گفت برای کار چکار کردی ؟ گفتم راستش انقدر برای این دوتا بچه فکرم درگیره که نمیتونم برم مصاحبه و محکم حرف بزنم و میگم براتون موشک هم هوا میکنم با اینکه میدونم اونها موشک ندارند که من براشون هوا کنم . گفت خب آره این مساله واقعا بازدارنده است .
حداقل دوتا مصاحبه ام تا حالا به این دلیل با شکست مواجه شده . تقریبا مطمئنم و احساس خوبی ندارم . یک خانواده ای از فامیلهای دورمون تازگیها اومده بودند اینجا و چند بار هم رو دیدیم . بهمون گفتند ما تا حالا خانواده ای به این بچه ذلیلی ندیدم . همه برنامه هاتون مطابق با خواست و راحتی بچه هاتونه . پس خودتون چی ؟
پسر دائی امین یک بار میگفت هر خانواده ای میان اینجا میگن ما برای بچه هامون اومدیم . اونوقت تا میان بچه ها رو میگذارن مهد کودک و میرن دنبال کارهای خودشون تنها خانواده ای که دیدم همش یک نفرشون مواظب بچه هاست و اون یکی میره به کارش میرسه شما ها هستین .
برای همین هم فکر میکنم آدم مزخرفی هستم . از این وضع لذت نمیبرم . اقرار میکنم مادر فداکاری نیستم و وجود خودم ، موفقیت شغلی خودم و زندگی خودم هم برام مهمه . موفقیت شغلی هم شاید از همه مهمتر برای اینکه کاری که برای خودم انتخاب کردم با علاقه خیلی زیادی بوده و باهاش میخوام زندگی کنم نه اینکه ازش فقط پول دربیارم .
خیلیهل نصیحتم میکنن که این همه بچه ساعت هفت و ربع صبح گذاشته میشن مهد کودک و ساعت 6 بعد از ظهر برداشته میشن خب تو هم همین کارو بکن اما هر کس شرایط خودشو داره . هر کس زندگی خودشو میشناسه . من شادمهر رو میشناسم اگه این مدت طولانی بره مهد کودک و مدرسه و غیره خسته میشه وخل میشه و میزنه به صحرای کربلا. با این سابقه کار کم من توی این مملکت هم که نمیشه به این راحتی کار نیمه وقت پیدا کرد . احساس خوبی ندارم .

22 comments:

مامان غزل said...

sabr mikonam bebinam baghie chi migan bad miam nazare khodam oo migam bet.

Anonymous said...

مهسای عزیز
من کاملا احساست را درک می کنم.چون من هم در شرایط تو بودم.ما هم مثل شما نیستیم که بچه هامون تو مهدکودک بزرگ کنیم.ولی خیلی ها را دیدم که این کار رو کردند و موفق بودند.من برای بچه اولم با اینکه پیش مادرم گذاشته بودم ، از اینکه هر روز صبح تا عصر ازش دور بودم احساس گناه می کردم برای همین کارم را ول کردم و به کمک همسرم بعد از مدتی رفتم دنبال ادامه تحصیل .حالا هم این کوچولوی تازه وارد همراه با کارهای خونه حسابی وقتم رو پر کرده.در حال حاضر کارم را از تمام وقت به نیمه وقت تغییر دادم. با این حال وقت کم می اورم. برای همون زمان کوتاه که در خونه نیستم همسرم کمک بزرگی به من میکنه. امروز از حجم کار زیاد در منزل که فرصت مطالعه برای کارم را به من نمی ده گریه کردم!! ولی می دونم که این وضعیت موقتی است و بلاخره این خود من هستم که باید برای وقتم برنامه ریزی کنم. از زمان استراحتم کم کنم و به کارهام بپردازم.خدا به خانم ها صبر عجیبی داده .الانم ساعت نزدیک 1 بامداد است و من میخواهم مطالعه کنم!!
اینکه هسمرت یک کار مناسب گیر اورده نشونه خوبی بر این است که زندگیتون داره روبراه میشه . همین که پیش ان خانم ارشیتکت داره چیزهای جدیدی یاد میگیری خیلی خوبه و برای شغل اینده ات کارت را جلو می اندازه. به نظر من کمی صبور باش و سعی نکن که خودت را با دیگران مقایسه کنی هرکسی شرایط زندگی خودش را داره.
ایا احساست وخواسته ات را با همسرت در میون گذاشتی . شاید بتوونه کمکی بکنه .
سعی کن احساس خوبی نسبت به خودت داشته باشی. بچه ها دوست دارند یک مادر شاد و امیدوار داشته باشند.
موفق باشی
ژیلا

Anonymous said...

منم با اين روحيه م فكر كنم مشكل تو رو پيدا كنم . ولي فكر كنم بايد يه جورائي هردوتاشو با هم جمع كني . ميدونم سخته و اصلا" نميدونم چه جوري ؟ ولي فكر كنم يه راهي هست ؟ نگران نباش

Anonymous said...

خوب راستش فکر کنم این از مختصات آدمهایی باشه که فکر میکنن پرفکت هستند. غافل از اینکه خیلیها که شاید پرفکت تر از آنها هم باشند که به دلایلی از جمله مشغله های زندگی آدمهای معمولی دور و بر را تشکیل میدن. شاید بهتر باشه از خودبزرگ بینی دست برداریم و قبول کنیم که زندگی همیشه موافق میل ما نیست

خانم میم said...

نامردها در دو روز گذشته این وبلاگ کلی بازدید کننده داشته . خوبه ازتون سوال کردم ها !! حتما باید یک عکس از خودم بزنم با یک نوار مشکی روی چشمم و بالاش بنویسم بر سر دوراهی تا توجه کنین .
ممنون از ژیلای عزیز ولی واقعا من مثل خانم ش و خانم ن (رجوع شود به شونصد تا پست قبل ) نیستم که بتونم خودمو با رفتن به آرایشگاه و کلاس قران راضی کنم .

خانم میم said...

آقای پزشکزاد چی نوشتم که باعث شد فکر کنی من خود بزرگ بینی دارم ؟ من نوشتم که این شرکتها لیاقت منو ندارن که منو استخدام نمیکنن یا اینکه نوشتم همه به دست و پام افتادن که برم براشون کار کنم و من محل نمیگذارم ؟ بابا جون من برخلاف بسیاری از آدمها تو ایران رشته ای برای تحصیل انتخاب کردم که دوست داشتم . 19 سالم بوده که رفتم سر کار و تقریبا لاینقطع کار کردم . عجیب نیست که دوست داشته باشم باز هم همونطور باشه

خانم میم said...

البته برای اطلاع شما خوانندگانی که از شدت کامنت گذاریتون معلومه سخت نگران من هستین عرض میکنم که دارم میفتم توی فکر درس خوندن یا حداقل تائید مدرکم .

Anonymous said...

سلام

من نفهمیدم چرا شادمهر نمیتونه بره مهدکودک و واسه همین نمیتونم نظر درستی بدم. اما اگه دلیلش بیماری یا موقعیت ویژه ای نیست من باید بگم که من بهترین بچه هایی که اینجا دیده ام بچه هایی هستند که توی مهدکودک دارند بزرگ میشند و خیلی اجتماعی هستند و شخصیت مستقل دارند و از خودشون رای و عقیده دارند و آویزون پدر و مادر نیستند.
به نظر من برای بچه شما کیفیت زمانی که باهاش صرف میکنید از کمیتش مهمتره. و باید با خودتون رو راست بنشینید ببینید که علتش چیه که بچه ها رو نمیفرستید مهد...نکنه برای احساس امنیت و موردنیاز بودن خودتون باشه یا ترس از رویارویی با جامعه جدید. بچه ها هوش خیلی خوبی دارند و اگر در شما ذره ای تردید باشه در مهد فرستادنشون میفهمند اما اگه خودتون تصمصمتون رو گرفته باشید اونا هم تطابق پیدا میکنند. به هر جهت یادتون باشه که مادر خوب مادر خوشحاله. احساس خوشحالی شما به عنوان یک انسان بسیار مهمه و این حق شماست که بخواهید زندگی چند بعدیی داشته باشید.

انار
thoughts.blogfa.com

Anonymous said...

من با انار خانم موافقم.

یکی اینکه شادمهر آدم پارسال و سال قبلش نیست. همین الانش کلی آموزش اجتماعی و شخصیت سازی در مدرسه دریافت کرده که ظرفیتش رو خیلی عوض می کنه و شاید نگرانی شما در موردش آنقدر ها نباید جدی گرفته بشه و اون هم مثل بقیه توان لازم برای این مدل زندگی روزانه رو پیدا کرده باشه.

بعد اینکه اگر واقعا شرایط کاریابی اینطور ایجاب می کنه که وقت کمتری رو در منزل باشید و شما مایلید تا قبل از اینکه بین سابقه کار ایرانی تون و سابقه کاری کانادایی تون زیادی از حد فاصله بیافته، کار پیدا کنید و سابقه تون رو از دست ندید، چاره ای نیست جز اینکه این روش زندگی رو مورد آزمایش قرار بدهید.

بدترین حالتش اینه که نمیشه و شما برمی گردید سر همینجایی که الان هستید. ولی اگر به احتمال زیاد شد و شادمهر هم با کمی نق و نوق در فرمت جدید جا افتاد، اونوقت زندگی تون از این رو به اون رو میشه.

افزایش درآمد، افزایش رفاه برای خودتون و بچه هاتون رو در پی داره و نفعش به همه میرسه

ضمنا یادتون باشه که فرصت تصمیم گیری تون در این مورد نامحدود نیست.

این بچه ها هم روز بروز بزرگتر و فهمیده تر و توانا تر می شوند و کمتر در این مورد مشکل خواهند داشت.

موفق باشید در هر تصمیمی که خواهید گرفت

تهرانتویی

paybarah said...

مهسا جون الان شادمهر 5 یا شش سالش هست تو این پنج شش سال چیکار میکردی مگه نمیرفت مهد چون من نمیدونم ایران بودین شادمهر کجا میموند ولی فکر میکنم برای شروع بد نباشه که بجه ها را تمام وقت به مدت یک ماه بگذاری مهد تا ببینی نتیجه اش چی میشه بعد بر طبق اون تصمیم بگیری ولی میدونی چیه من خودم اصلا اصلا اصلا آدم خونه نیستم همون شش ماه اول بچه دار شدنمم داشتم افسردگی میگرفتم که تو خونه بودم بخاطر همین درکت میکنم ولی اگه واقعا دیدی که نمیتونی بیرون کار کنی(که من مانعی نمیبینم چون بچه هات تقریبا بزرگ شدن و چه بخوای چه نحوای یکی دو سال دیگه شادمهر باید بره مدرسه و اونم تمام وقت) نمی تونی پروژه ای چیزی تو خونه بگیری و روش کار کنی؟ یا آقا امین مقداری از کاراش را بیاره خونه و تو روشون کار کنی
تو رو خدا به راههای من نخندی ها هر چی به این فکر ناقصم میرسه داره میگم
ولی من اگه جای تو بودم رو کار بیرون فکر میکردم جدی

Unknown said...

مهسا جونم.
من همين الان پستت را خوندم و كامنت هم مينويسم.

اول از همه اينكه اين احساست كاملا قابل دركه. ولي اگه فكر ميكني تمام وقت گذاشتن بچه ها بيرون باتوجه به اينكه هنوز يكساله اومديد كانادا و ممكنه خيلي از آب و گل در نيومده باشن اينجا مطمئن باش كه مشكلات بعدش و استرس ها و دلشوره ها و عذاب وجدان يعدش بيشتر اذيتت ميكنه.
به نظر من به فكر ادامه تحصيل باش و تا جايي كه ميتوني كارهاي داوطلبانه در زمينه رشته خودت انجام بده و خونه كار بگير و مطالعه كن.
هر چيزي كه انجامش توي رشته شما باعث ميشه يه مزيت باشه را روش تحقيق كن.

دوستت دارم و ميدونم كه ميتوني
فايا

Anonymous said...

قديما هر چي ميگفتم ك ميگفتن بذار بابا بشي ميفهميكه بچه يه طرف زندگي يه طرف اما بابا هم شدم و هنوز ميگم بچه يه طرف زندگي هم كمپليت در خدمت همون طرفي كه بچه هست. چون من براش دعوت نامه دادم كه پا تو اين دنيا بذاره (لعنت به من)باباي من زندگي ميكرد هواي بچه هاشم داشت اما دربست خودشو مسئول بچه نميدونست اما اون هم عصر قاجار الدين شاه بود.با اين فرض هرطور كه حساب منين منو شما نوكر و كلفت بچه هامونيم. نميدونم من يكي كه طبق فرمول روانشناسا ميرم جلو وقتي سفارش كوه ِطلا بهم ميدن اول ميبينم فرزندم امروز به من نياز داره يانه بعدش ميرم سراغ كار مگه دنيا چند روزه؟ چقدر پول؟ چقدر موقعيت؟ چقدر...؟ ما كه توي دوره قاجار الدين شاه زندگي نميكنيم! ميكنيم؟ اگه مامان مهسا رفت سراغ كار و شادمهر رو فراموش كرد-حتي نسبي كار رو به شادمهر ترجيح داد- من يكي كه حسرت ميخورم اين همه وقت اومدم و از ثوابت اخلاقي ماماني لذت بردم
iran azizam janam fadayeto.

Anonymous said...

يادمه(و مطمئنم كه يادتون نيس) يه بار گفتم دگر ديسي مهاجرين ِاسير ِمهاجرت؟ همينجاس. اين اون دگرديسيه س. همون كه ديگه ادم اونجايي ميشه. يادش ميره كه بچه يه طفيلي نيس. اين همون دگديسي س كه تا تقويت ميشه ؛ يهو يه روز به خود ميايم و ميبينيم بـــــــــــله!!!! اقا امين ومينا خانوم ميونشون شيكراب شده و ... من نبودم دستم بود تقصير استينم بود. استين كيبود؟ من نبودم. كي بود كي بود؟ من نبودم....
پايدار باشين. زنده باد يه جور بودن
iranazizamjanamfadayeto

خانم میم said...

علی آقای گرامی من توی ایران هم که بودم تمام وقت کار میکردم .توی این دگردیسی خارجکی شدن فعلا که من کار رو گذاشتم کنار و تمام وقت دنبال بچه هام هستم . کاملا موقعیت خودم رو دارم از دست میدم . به هیچ عنوان قبول ندارم که باید بچه ها رو از صبح تا شب بگذارم مهد کودک اما متاسفانه حد وسطی الان برام وجود نداره . . سعی کردم حد وسط رو پیدا کنم اما نمیشه، حق انتخاب ندارم

خانم میم said...

در ضمن علی آقا خیلی تلخ نوشتین . کلی حالم رو گرفتین .

هما said...

مهسا جان سلام. من از وبلاگ مامان غزل مهربون از اینجا سر در آوردم. راستش به نظر من کسی که شرایط تو رو نداره نمیتونه نظر قطعی راجع به زندگیت بده. من با نظر دادن کلی در مورد آدمها هم خیلی موافق نیستم. علتش هم اینه که بچه داشتن اصلن روح و ذهن زنها رو میبره یه دنیای دیگه. من شرایط خودم رو میگم شاید کمکت کنه که بتونی تصمیمت رو بگیری. مهم اینه که تو از زندگیت راضی باشی. من یه پسر پنج سال و نیمه دارم. دو سال هم هست که اومدیم استرالیا. توی ایران که بعد از 4 ماهگی فرستادمش مهد کودک. اینجا هم که بعد از یه ماه رفتم سر کار و دوباره کوشا مهدکودکی شد.در حال حاضر خیلی اجتماعیه و توی کلاس هم از انگلیسی زبونها وضعش خیلی بهتره. در کل باهاش مشکل آنچنانی ندارم. اما همیشه ذهن من درگیره اینه که براش از نظر وقت کم گذاشتم. اما دلم نمیخواست که مثل مامانم که به خاطر بچه اش کارش رو ول کرد من هم کارم رو ول کنم. کسی رو به خاطر اینکار سرزنش نکردم اما فکر میکنم کارکردن یه بخش دیگه از هویت منه که اگه نباشه کامل نیستم. فکر می کنم هم که تا وقتی خودم کامل نباشم نمی تونم آدم جالبی باشم این در مورد من صادقه در مورد بقیه شاید جور دیگه باشه. خیلی روده درازی کردم ببخشید. موفق باشی هر کجا که هستی

خانم میم said...

انار جان ... تکبیر . واقعا این مساله کیفیت خیلی مهمتر از کمیته . کاملا قبول دارم . ژیلا جان و هما جان . هر دوتاتون درست میگین با اینکه درست خلاف هم هست نظراتتون . اینکه من نوشتم با آرایشگاه رفتن نمیتونم خودمو راضی کنم منظورم اینه که حتی اگه پولشو داشته باشم و دائم برم بگردم یک چیزی ته دلم خالیه و منو ناراحت میکنه . یکی از بهترین تجربه های زندگیم اون دوسالی بود که توی کارگاه ساختمانی ناظر بودم .احساس میکردم کار خوبی دارم انجام میدم و خیلی هم چیز یاد میگرفتم از طرفی ساختمانیها میدونن که مهندس ناظر توی کارگاه یعنی چی ؟ ابهتش خیلی باحال بود .پرت نشم
هما جان تو خیلی قشنگ وضعیتت رو توصیف کردی . خوبیش اینه که توی ایران نبودی . من وقتی شادمهر با یک مشکلی مواجه شد تممممممممممممممام اطرافیان از جمله رئیس مهد کودک و خواهر و مادرم انگشت اتهام رو به سمتم گرفتند که چون تو داری کار تمام وقت میکنی این بچه با مشکل مواجه شد

خانم میم said...

و این خیلی روحیه منو خراب کرد و افسردگی ای که بعد از تولد آرتا اومده بود سرغم شدت گرفت . هنوز هم اون خاطره بد برام مونده برای همین نمیخوام دیگه تکرار بشه . فکر کنم بدونم چه کنم

خانم میم said...

دیروز با اون شرکتی که کارش نیمه وقت بود تماس گرفتم و معلوم شد علاقه ای به مصاحبه با من ندارند و دیگه تصمیمم رو گرفتم . فعلا تا سال تحصیلی آینده با مرلین و پیتر توی خونه کار میکنم که بعدا بتونم ادعا کنم از محیط کاری دور نبودم (خب واقعا هم نبودم ) و هر وقت اونا کار نداشتن برای تائید مدرکم وقت بگذارم که بیشتر کارهاش رو کردم و باید چند تا متن بنویسم و چند تا جدول رو تکمیل کنم تا سال تحصیلی آینده و به احتمال قوی سال آینده دی کر بچه ها برای شادمهر جا داره که از ساعت 3 تا 6 بره و همینطور برای آرتا چون الان برای آرتا فقط از ساعت 9 تا 1 جا داشته .
اونوقت وقتی وقتم آزاد تر شد شاید اگه با خیال راحت تر دنبال کار بگردم موفق تر باشم

خانم میم said...

ببینم من چرا یک پست جدید برای این همه نوشته ام نگذاشتم ؟!!!!!!ا

Anonymous said...

البته صلاح مملکت خویش خوسروان دانند و زمانی که بگذره - هر چند سخت- حتماً برنامه درست و منظمت را دوباره پیدا میکنی اما اینکه مادر فداکار یعنی مادری که از همه خواسته و خوشی ها و موفقیت ها وحقوق اولیه خودش بگذره تو کت من یکی که نمیره که نمیره مطمئنی این میشه مادر فداکار؟ به نظر من که میشه یه مادر بیچاره عقده ای!

خانم میم said...

موش عزیز تر خدا عصبانی نشو . به نظر من مادری که از همه خواسته های خودش به خاطر بچه ها میگذره مادر فداکاری هست اما لزوما این چیز خوبی نیست . یعنی لازم نیست هر فداکاری ای در جهت مثبت باشه . البته من شدیدا عقیده دارم اون مادرهایی که نشستند خونه شاید برای بچه هاشون یک ده بیست درصد راحتی بیشتر بیارن اما برای خودشون بالای 60- 70 درصد راحتی بیشتر میارن اما مساله اینه که آدم دنبال راحتی باشه یا دنبال پیشرفت شغلی ، یا با ورزش کردن و بقیه تفریحات سالم خودشو راضی کنه و غیره