Thursday, August 2, 2007

یادداشت امروز



یک موقعی یک دفترچه یادداشت کوچیک توی کیفم داشتم . خیای چیزها رو توش مینوشتم از جمله هر وقت چیزی به یادم میومد که می خواستم تو وبلاگم بنویسم یک اشاره ای بهش میکردم تا بعد که نشستم پای کامپوتر یادم بیاد چی بوده . برای همین هم مطلب بیشتر برای نوشتن داشتم . دوباره میخوام همین کارو شروع کنم . مخصوصا که رویا جونم برام دوتا از همون دفترچه ها خریده

با یک بنده خدایی حرف میزدم . میدونستم طرف یک پسر داره که امسال میره کلاس سوم دبستان یعنی ۸ سالشه و بعد طرف گفت که ما الان ۷ ساله ازدواج کردیم ! خب من نخواستم دهاتی بازی در بیارم و هیچی نگفتم بعد یک بار دیگه تعریف میکرد که آره من وشوهرم با هم دوست بودیم و با هم زندگی میکردیم و من حامله شدم و بعد مهاجرت کردیم اینجا و بعد از اینکه پسرم به دنیا اومد ما تصمیم گرفتیم عروسی کنیم و رفتیم عروسیمون رو ثبت کردیم . من هم خیلی عادی گوش میدادم یعنی من خیلی شیک هستم و این موضوع برای من خیلی عادیه . مدتها بعد وقتی که سالگرد ازدواج ما گذشت و من بهش گفتم که فلان روز دهمین سالگرد ازدواج ما بوده گفت یعنی ده ساله شما عروسی کردین ؟ گفتم آره . گفت خب چند وقته با هم زندگی میکنین ؟ گفتم خب گفتم که ده ساله دیگه . گفت نه یعنی چقدر قبل از عروسیتون با هم زندگی میکردین ؟ گفتم هیچی . حالا اون قیافه اش این طوری شد که یعنی چی ؟ تر خدا شانس مارو ، ما رفتیم زیر سوال !!! پرسید پس اگه شما ها با هم زندگی نمیکردین از کجا فهمیدین که میتونی با هم ازدواج کنین !!!! من براش کلی آسمون و ریسمون بافتم اما خودم هم موندم که ببین حالا تو باید خودت رو توجیح کنی . خیلی با نمک بود

No comments: