Saturday, January 13, 2007

در هم



خب یک کم هوا سرد شد . یک روز که هوا منفی چهار درجه بود و فکر کنم بادش منفی هفت درجه اومدیم از خونه بریم بیرون . هر چی گشتم شال گردنم رو پیدا نکردم . اونروز پالتویی پوشیده بودم که تقریبا کوتاه بود و کلاه هم نداشت . خیلی از کلاه بافتنیم خوشم نمیاد پس گفتم بی خیال و با بچه ها زدم بیرون . اینجا یک تبصره بگذارم که هر روز از خونه حدود ده دقیقه پیاده روی دارم تا مدرسه بچه ها بعد ده دقیقه دیگه تا ایستگاه اتوبوس و برگشتن هم بالعکس . خلاصه رفتیم بیرون و دیدیم همه کلی کلاه و شال گردن گذاشتن و من هم لبخند میزدم که شما ها سردتونه ؟ سرما ندیدین ؟ معلومه تازه واردین . مثل من نیستین که بچه تورنتو هستم !!!! بعد از ده دقیقه با خودم میگفتم کاشکی کلاهم رو گذاشته بودم و پنج دقیقه بعدش به جد و آباد خودم و هر کس که احساس میکنه بچه تورنتو هست لعنت میفرستادم . آخ آخ میدونم هنوز سرمای اصلی زمستونش مونده اما اگه بدونین چه بادی بود وای .

شادمهر توی درسهاش و زبان و رفتار اجتماعی خیلی پیشرفت کرده . خیلی مدیون معلمش هستیم و معلم جدی ای هست که کاملا برای بچه ای مثل شادمهر خوبه و معلومه که خیلی برای شادمهر هم زحمت کشیده تا تطبیقش بده . اگه نگم نامردیه که معلمش کلیمی هست . بازم بگین این کلیمی ها بد هستن !!!!!

آرتاکه به کل معلم قبلیش رو فراموش کرده و فکر و ذکرش شده معلم جدیدش و خیلی ازش خوشش اومده . خدا رو شکر.

من هر چند وقت یکبار به خودم یاد آوری میکنم که توی این دنیا به هیچی دل نبندم و به امید این بنده های خدا نباشم . نه اینکه برم تو بیایون زندگی کنم اما خودمو مچل کسی نکنم اما نمیدونم چی میشه که باز به خودم میگم اینا فرق میکنن . قضیه چیه ؟ قضیه حالی هست که توسط یکی از فامیلامون ازم گرفته شد . خب با توجه به اینکه این نزدیک زندگی میکنن با خودم گفتم حتما کلی باهاشون میریم و میایم و خب معاشرت میکنیم . آقا دریغ از یک بعد از ظهر که نشسته باشیم دور هم یک چایی خورده باشیم . فقط حدود ده بار شام دعوتشون کردم خونمون و هر دفعه یک بهانه ای آوردند . دفعه آخر که چون میخواستم یک فامیل دیگه رو هم دعوت کنم بهشون گفتم ، گفتند فردا که نمیشه و پس فردا هم نمیشه و .... برو تا 20 روز بعد یک شب قرار گذاشتیم . شب مهمونی کلی بساط چیدیم و بشین بشین ... نیومدن امین گفت حتما یادشون رفته من یک زنگ بهشون میزنم . زنگ زد و گفتن نه یادمون نرفته داریم میایم . نشون به اون نشون که بعد از ساعت نه شب اومدن . برای شام !!!بگذریم که غذا ها مثل زهر مار شده بود انقدر روی گاز مونده بود ، اونشب رو با روی خوش برگزار کردم اما دیگه بهم برخورد و بیخیال شدم . نه اینه قهر کنم اما مسلما نه دعوتشون میکنم و نه اگه دعوتم کنن میرم . رفت و آمد که زوری نیست . اینجوری احساس میکنم خوششون نمیاد بیان و من به زور دارم وادارشون میکنم .
اما در عوض با اون همسایه بلغاریمون جور شدیم . یک پسر داره یک سال از شادمهر بزرگتر . انقدر این سه تا با هم قشنگ بازی میکنن که حظ میکنیم . یک شب مادرش مهمونی دعوت بود و پسرش رو گذاشت خونه ما و رفت مهمونی تا شوهرش از سر کار بیاد و برش داره . یک شب ما مهمونی دعوت بودیم بچه ها رو بردیم اونجا و خودمون برای بار دوم در عمر بچه داریمون بدون بچه رفتیم مهمونی !!!!(پدر و مادر نمونه ایم نه ؟) فردای شبی که کلی از اون مهمونی حرص خوردم اومدن دم خونمون که ما امشب کلی مهمون داریم توی اطاق مهمونی ساختمون شما هم بیاین . من هم دیدیم به بچه ها خوش میگذره رفتیم . من یک مقدار زودتر رفتم کمک کنم که کار زیادی نبود . بعد اومدم خونه و همه رفتیم . قضیه مهمونی این بود که اونروز توی بلغارستان به نام ایوان بود و پدر و پسر خونه هر دو اسمشون ایوان بود و در روزهایی که به اسم کسی هست اونی که اون اسم رو داره جشن میگیره و بقیه رو دعوت میکنه . مادر خانواده میگفت امروز روز مهمیه چون من هم پسرم ایوانه هم شوهرم و هم برادرم ( اسم قحطه؟)و خلاصه اونجا کلی بهمون خوش گذشت و مهموناشون که همه بلغاری بودند میومدن و با ما سر حرف رو باز میکردن و خودشون کلی مواظب ما بودن که بهمون خوش بگذره . خلاصه ما تا بیایم خونه و بچه ها رو روونه تخت کنیم ساعت شده بود یک و نیم !!! خلاصه آدم از اونجایی که انتظارش رو نداره یکهو در رحمت بهش باز میشه . به امین گفتم ما مثلا ایرانی هستیم و کلی برای خودمون تبلیغات میکنیم که چقدر خونگرمیم . اون از فامیلامون . بعد هم میگیم این اروپایی ها عواطف ندارن ببین چقدر مواظب ما بودن و با ما گرم گرفتن .تازه ما تقریبا هر دو روز در میون هم رو میبینم . این در حالیه که شوهر خونواده ساعت 8 و 9 از سر کار میاد وخانمش هم درس میخونه .

خب گفتم که در همه نه ؟ سوا هم نکین!!

12 comments:

Anonymous said...

برای پیشرفت مهرشاد عزیز خیلی خوشحالم,خدارو شکر
از تعریفت هم رفتم آسمون هفتم و برگشتم
:*

ninijoon said...

باهات كاملا"‌موافقم . آدم يه موقعي از يه سري آدمها يه چيزائي مي بينه كه اصلا" انتظار نداره . ولي خوب اميدوارم هميشه خوش باشي و همه كارا بر وفق مراد باشه . از پيشرفت شادمهر هم خوشحالم و همينطور از موفقيت آرتا

Anonymous said...

de, baba javabe joftesho ke too comment haye hamoon postaee ke comment gozashte boodi dadam. shayad behtar bood mioomadam inja mineveshtam.

bargashtam az mosaferat bazie yalda ro barash minevisam, merci az davat!

weblogeto ham bargashtam mibinam chekari az dastam bar miad.

ghorbanet,
M.

Anonymous said...

وبلاگ شما بنا به درخواست کتبی مخابرات از ما و چند سرویس دهنده دیگر مسدود شده است. آدرس وبلاگ شما توسط خود مخابرات هم مسدود می باشد.
در این مورد اگر مطلبی بود به من ایمیل بزنید.

Anonymous said...

به ما گفتن که آنها اینجورین.
مهم اینه که خود ما چی می بینیم.

خیلی خوبه که اونجا همسایه های خوب دارین. ملیت مهم نیست. حالت رابطه مهمه!
راستی Word Verification برای چی فعال هست روی وبلاگتون؟ اگر نباشه راحتتر میشه کامنت گذاشت. مزاحم روباتیک دارین؟

Anonymous said...

سلام . من فاطمه هستم وبار اول که وبلاگ شما رو خوندم . از نوشتارتون خیلی خوشم اومد .
امیدوارم همیشه شاد باشین . کوچولوهاتون هم سلامت باشند .

Anonymous said...

عرض کردم که وبلاگ شما به همراه چندین وبلاگ دیگر به درخواست کتبی مخابرات مسدود شده. علت آن هم در دست خودشان است ما اطلاعی نداریم!

maman said...

مهسا جان
خوشحالم که از روند زندگیت در اونجا راضی هستی وبچه ها هم دارن پیشرفت می کنند.ببوسشون

Anonymous said...

سلام عزيزم
انشالله كه شما خوب باشيد ! بنده هم همچين قرتي بازيي در آوردم و يك هفته است دارم از زور سرفه جون ميكنم !!! مرض سختي اومده ايران پدر همه رو در آورده حسن دو روزه از 39و نيم درجه تبش پايينتر نمياد !‌امير هم بدتر از اون ! راستش اصلا حالمون خوب نيست ! فكر نكنم به اين زوديها هم خوب بشه مخصوصا اينكه سر امتحانات حسن هم اتفاق افتاده !!!
مراقب خودت باش جنگولك بازي هم درنيار هواي سرد به هيچكس رحم نميكنه ! بچه تورنتويي يا تهرانتويي !!
نميبوسمت كه سرما نخوري :)

Anonymous said...

حالا چه اصراريه با ايراني ها رفت و آمد بکنين . 30 سال باهاشون بوديم بسه ديگه . بهتره قوميت هاي ديگه رو هم تجربه کنيم تا شايد از غرور بي جا که ايراني رو بالاترين ملت ميدونه دست برداريم .

Anonymous said...

امیدوارم سوز منفی 22 درجه امروز اذیتتون نکرده باشه. یکی دو زمستون بگذره حسابی به سرما عادت می کنین (البته همچنان شالگردن و کلاه یا هدبند را لازم خواهید داشت)

سعی کنید لایه لایه بپوشید تا وقتی وارد فضاهای سربسته می شوید بتوانید کم کم از لباس های گرم کم کنید تا سرما نخورید.

تهرانتویی

Anonymous said...

manam az in adama kheili badam miad..aslan fekr kon hamchin ashnai ro nadarid..na?shad bashid