Thursday, January 18, 2007

سرد شد



خب اعتراضات بيشمار من به پرشين بلاگ اين حسن رو داشت که يک نفر اومد به من گفت وبلاگت به
دليل درخواست کتبی از مخابرات مسدود شده و دليلش رو هم نميدونيم !! از اين بيشتر جواب ميخواهين ؟ واقعا توی ايران بيشتر از اين نميشه انتظار داشت .

آخ آخ سرد شد چه سردی . توی اين پياده روی های روزانه جونم داره در مياد . سوز منفی ۲۲ درجه . ای خدا

بجه ها خوبن و سلام ميرسونن . هر روز اگه ايوان رو نبينن حالشون بد ميشه . برای ما خوب شد هر کاری رو نکنن ميگيم اگه اين کارو نکنين نميگذاريم با ايوان بازی کنين . و در جا اون کارو ميکنن . آرتا به هيچ عنوان حاضر نيست وسايلش رو جمغ کنه و شادمهر هم تکاليفش رو به بدبختی انجام ميده اما وقتی اسم ايوان بياد هر دو فرز ميشن .

من و امين هر دو مشغول کاريم . امين کارش رو عوض کرد و از کار کارگاهی رفت تو قسمت دفتری . خدائيش بر عکس من که بدون دنبال کار گشتن پيدا کردم اون خيلی زمان گذاشت تا کار جديد پيدا کنه اما خب ديگه تا يک مدتی خيالش راحت شد .

تو فکر ماشين خريدنيم به دليل سوز منفی ۲۲ درجه !!!

اين مامان و بابای من عين بچه ها ميمونن . بذارين براتون يک چيزی تعريف کنم خودتون قبول ميکنين . بابای من یک گوشی موبایل داشت از این نوکیا ها که صفحه تک رنگ دارن با اعداد و حروف ریز . همیشه هم که عینک چشمش نبود هر کی زنگ میزد نميديد کيه . پيغام ها رو نميتونست بخونه . خلاصه من چند روز قبل از اومدنم يک کاری داشتم توپخونه رفتم و گفتم موبايل صفحه رنگی ، با اعداد درشت و با فونت فارسی که خيلی گرون نباشه (شرمتده )چی دارين و يک چيزی انتخان کردم و ازش دوتا خريدم . دوميش رو برای مامانم خريدم چون اون ميخواست موبايل منو بخره . متاسفانه از اون نوع فقط يک رنگ داشتن و من هر دو يک رنگ خريدم . امين به من گفت چرا عين هم خريدی ؟ گفتم رنگهای مختلف نداشت گفت خب يک مارک ديگه ميگرفتی . گفتم تو اينا رو نميشناسی ؟ حالا عين بچه ها با هم بحثشون ميشه که مال تو بهتره يا مال من بهتره . ول کن . امين خنديد.
چند روز پيش داشتم باهاشون حرف ميزدم ديدم بابام ميگه از دست اين مامانت . ميگم چی شده ؟ ميگه من يک آهنگ خوبی برای زنگ موبايلم انتخاب کرده بودم مامانت گفت نه من اينو ميخوام و تو برش دار. منو مجبور کرد برش دارم تا خودش بگذاره و الان از زنگ موبايلم خوشم نمياد !!! واقعا مساله به اين مهمی ، توجه ميکنين ؟

9 comments:

Anonymous said...

خدا سایه شون رو روی سر شما حفظ کنه. شما رو هم روزبروز موفق تر کنه تا روز بروز بیشتر به شما افتخار کنن و انشاالله همیشه بزرگتر مشکل زندگیشون در حد همین زنگ موبایل باشه و بس

تهرانتویی

Anonymous said...

خوب البته تفاوت زیادی هم بین سرمای اینجا و تورنتو نیست! فقط 20-15درجه ناقابل اونجا سردتره و البته که ما! مخصوصا خانومهای ایرانی هیچکدوممون اینجا سرما نمی خوریم چون کلاه که سهله! شال و مقنعه هم روش می پوشیم که یکوقت لرزمون نگیره! بچه ها رو ببوس و سلام امین رو برسون امیدوارم بزودی موفق به خرید ماشین بشین! در مورد قوانین مردونه هم کلی حرف داشتم که یادم رفت! خیلی خوبه که توم اینقدر اونجا از ما دفاع می کنی!( اینجا اسمایلی نداره!

خانم میم said...

میترای عزیزم که خیلی دلم برات تنگ شده بود . ما که اینقدر میپوشیم که میمیریم از سرما اما به خا دیروز دم مدرسه بچه ها یک پسر بچه دیدم که شلوار کوتاه پوشیده بود . داشتم میمردم از سرما وقتی دیدمش . البته بعد با خودم فکر کردم شاید از سالن ورزش اومده بود بیرون و بعد هم میخواست سوار ماشین بشه اما به هر حال یخ کردم

ninijoon said...

خيلي خوبه كه پدر و مادرت اينجوري و اينقدر ماشاا... پر انرژي هستند . خدا سايه هردوتاشون رو مستدام كنه .

Anonymous said...

سلام

Anonymous said...

مهسا جون چرا خبر ندادی به اینجا نقل مکان کردی؟؟؟
این قضیه موبایل خیلی جالب بود.

Anonymous said...

خب پس من ميخوام اولين کسي باشم که ماشين جديد رو توي کشور جديد بهت تبريک ميگه . مبارم باشه خانوم . شيريني هم يادت نره .

Anonymous said...

سلام عزیزم
از خوندن خبرهاتون خوشحال شدم.همه چیز کم کم داره رو غلتک می افته به امید خدا.اونجا هر وقت سردت شد به جای گرمی که توی قلب من داری فکر کن.
گلهای نازت رو ببوس و به همسر عزیزت سلام برسون.جای خالی تونو با دلخوشی موفقیتهاتون جبران می کنیم.
نازنین ایراندوست

Anonymous said...

منفی 22!