Tuesday, March 13, 2007

اینم از شادمهر



با بچه ها داشتیم میرفتیم سوار آسانسور بشیم که بریم ایوان رو برداریم و بریم مدرسه .خیلی بی مقدمه شادمهر گفت ماما ن میدونی که من گرل فرند دارم . شوکه شدم و احساس کردم چشمام گرد شد ولی نگاهم رو ازش دزدیدم و سعی کردم همینطور به راهم ادامه بدم و حتی نگاهش نکنم و خیلی خونسرد گفتم راست میگی ؟ اسمش چیه ؟ گفت مامان مگه یادت نیست توی ایران که بودم یک دوست داشتم به اسم سارا . گفتم خب آره . گفت خب اون فرند من هست دیگه گفتم معلومه . گفت خب اون گرل هم هست پس میشه گرل فرند من . گفتم خب آره اینجوری هم میشه و یک نفس راحت کشیدم ! گفت ایوان هم گرل فرند داره و یک اسمی گفت اما مگه من یادم موند ؟ بازم جای شکرش باقیه که حالا یا کوچیکه و بهم میگه یا اینکه اومدیم اینجا که اگه همه غلطی میتونن بکنن حداقل ما هم در جریانیم .

یک روز با بچه ها رفتم خونه یکی از دوستام ، شادمهر خیلی ذوق کرد که میره و با پسر اون بازی میکنه اون پسر 12 سالشه و توی یک سنی هست که بعضی اوقات بچه ها رو خیلی تحویل میگیره و بعضی اوقات هم نه . بدشانسی پسرش فیلم دیپارتر رو گرفته بود و بست نشسته بود توی اتاقش و داشت نگاه میکرد و محل اینا نگذاشت و نگذاشت اینا هم برن توی اتاقش ظاهر ا فیلمش صحنه های خشن داشت . خلاصه شادمهر خل شد وخیلی اذیت کرد و منهم گفتم اگه ادامه بدی نمیگذارم ایوان رو دو روز ببینی اما بازم ادامه داد و من هم مجبور شدم تهدیدم رو عملی کنم .روز سوم دیگه داشت بال بال میزد که ایوان رو ببینه ولی زنگ زدیم و اونا رفته بودند بیرون برای اسکی و خلاصه آخر شب رسیدند خونه اما ظاهرا ایوان هم طاقتش تموم شده بود و همون موقع یک راست اومد خونه ما . من هم از پدر و مادرش خواستم بیان و با ما یک چایی بخورن . باباش گفت ین پسر شما مثل اینکه شطرنج خوب بازی میکنه . من و امین با خنده گفتیم نه اصلا بلد نیست . گفت پس شما نمیدونین ؟ به ایوان داشت یاد میداد . گفتیم حتما الکی یک چیزی از خودش در آورده . دیدیم چشماش گرد شد گفت بابا شادمهر توی مدرسه تو مسابقه شطرنج برنده شده !!! دیگه وقتش بود که ما چشمامون گرد بشه گفتیم کی ، کجا ؟ گفت ازش بپرسین . صداش کردیم و پرسیدیم تو شطرنج بلدی ؟ گفت آره گفتم کی یادت داده گفت یکی از معلمهامون . گفتم تو مسابقه دادی و برنده شدی ؟ گفت آره!!! جل الخالق گفتم چرا به ما نگفتی ؟خندید . برامون جلب بود و بهش قول دادیم براش خیلی زود یک شطرنج بخریم . خیلی خوشحالم . نه ایکه چیز مهمی باشه اما اصولا دلم میخواد بچه هام تو خط بازی فکری و ورزش بیفتن .
بعد از یک وقت که ما شوکمون خوابید مامان ایوان گفت یادتونه چند روز پیش من بچه ها رو بردم مدرسه ؟ گفتم آره . گفت رسیدیم دم مهد کودک آرتا ( آرتا صبحها میره مهد کودک و بعد از ظهر مدرسه میره ) و دیدم مثل یک پرنسس وارد مهد کودک شد و بلند همه رو دونه دونه به اسمشون صدا کرد و صبح به خیر گفت و منو به همه معرفی کرد و گفت این مامان ایوان هست . بهش گفتم آره این خیلی اجتماعیه گفت آره میدونم اما خیلی جالب بود بین اینهم بچه ها هیچکس رو ندیدم بیاد تو و بلند سلام بکنه و تازه با این سنش منو به همه معرفی کنه .
خلاصه هر کدوم بچه هامون یک استعدادی دارن
اما این استعداد آرتا در روابط عمومی و رقص و قرتی بازی منو کشته .

8 comments:

Anonymous said...

مامان خانوم درود
خسته نباشين .. يه كم خنديدم ..يه كم گريستم.. يه كم خنديدم به مهارت شادمهرو قند تو دلم واسش اب شد كه اول شده يه كم اشكيدم واسه مهر و صفاي ذاتي بچه هامون كه اينقدر ماهن كه اينقدر عزيزن كه اينقدر قربونشون برمن كه ...ادم ميمونه چي بگه ماماني برنده شدن شادمهر را ساده نگيرين.براش يه كار فوق العاده به عنوان پاداش انجام بدين تا پله هاي ترقي را يك پس از ديگري (دوتايكي كنه(وبره بالا
iranazizamjanam fadaye to@yahoo.com

Anonymous said...

بازم سلامiranazizamjanamfadayeto@yahoo.com
اينو ميخواستم بگم كه دختر من ميره امادگي گاهي يه امتحاناي كوچولوي زبان ازشون ميگيرن تا مياد خونه و ميگه بابا علي(گلاب به روتون به من ميگه باباعلي) نمره ام صد شدخيلي جالبه و هي گهگاهي هم يه كمي اشكمون در مشكمونه.... خواستم بگم پيروزي شادمهر را توي شطرنج خيلي بزرگ فرض كنيد كه خودشم كمكم اعتماد به نفس پيدا كنه كه داشتن اعتماد بنفس غوغا ميكنه

Anonymous said...

مهسا جان سلام امیدوارم که دختر و پسر دلبندت زیر سایه پدر و مادر زندگی خوبی داشته باشند. بچه ها را نباید دست کم گرفت. من فکر می کردم پسرم نمی توونه دست به اجاق گاز بزند ولی دیروز در مدرسه اش مسقطی لقمه ای برای بچه ها درست کرد که از من یاد گرفته بود! راستی طنز قشنگی در نوشته هایت هست که ادم را به خووندن مطالب وبلاگت تشویق می کنه .
راستی شما چنذ ساله در کانادا هستید؟
همسرتون هم ارشیتکت است؟
موفق باشید و سرفراز
e-mail:zhilafar@yahoo.com

Anonymous said...

باخیال راحت بگذار اونجا صدتا دوست دختر داشته باشه مهم اینه که موقعش که رسید فقط یک زن خواهد داشت و این هم از دیگر مزایای ایرانی بزرگ نشدن: چهار شلوار و یک زن!

Anonymous said...

سال نو مبارک باد مهسا جان خوش باشید انشاالله

Anonymous said...

سلام مهسا جان . من اون مطلبی رو توش اسمم رو نوشتی الان خوندم . بابا به خدا من شوخی کردم ، اصلآ قصدم ابن نبود که وقتت رو بگیرم یا ازت بخوام توی وبلاگت راجع به من بنویسی ، گر چه وقتی دیدم خیلی خوشحال شدم . ممنون بابت تعریفات ، و واقعآ منم به این اعتقاد دارم که با کعماری باید زندگی کرد نه کار .
راستی ، اگه اشکال نداره میخواستم ایمیلت رو بهم بدی . یه سری عکس جالب دارم ( مربوط به رشتمون) که فکر کنم اگه برات بفرستم خوشت بیاد و در ضمن میخوام اگه سوال کاری برام پیش اومد مزاحمت بشم . در هر حال ، خیلی ممنون بابت لطفی که بهم داری . کوچولوها را ببوس .

Anonymous said...

عجب. فیلم دیپارتد که برای 17 سال به بالاست چرا اجازه می دهند بچه 12 ساله تماشایش کنه؟ ریتینگش هم شده:

Title: Departed, The (2006)
Rating: R
Rating Reason: Rated R for strong brutal violence, pervasive language, some strong sexual content and drug material.


R:
In the opinion of the Rating Board, this film definitely contains some adult material. Parents are strongly urged to find out more about this film before they allow their children to accompany them. An R-rated film may include strong language, violence, nudity, drug abuse, other elements, or a combination of the above, so parents are counseled in advance to take this advisory rating very seriously.

برای دیدن توضیح در مورد رتبه بندی فیلم ها به این لینک مراجعه کنید

http://www.mpaa.org/FlmRat_Ratings.asp

تهرانتویی

خانم میم said...

تهرانتویی عزیز ، جالبه که پسره میومد به مامانش میگفت اینا میان از لای در فیلم رو میبینن . مامانش میگفت خب ببینن . جواب داد آخه فیلمش مال 18 سال به بالاست . گفتم پس چرا تو میبینی ؟ مامانش گفت راست میگه تو برای چی فیلم 18 سال به بالا میبینی ؟ یک نگاه عاقل اندر سفیه به ما کرد و رفت !!!ا