Saturday, December 9, 2006

داستان قدیمی


یک داستانی تو ذهنمه . اصلا منبعش رو یادم نمیاد اما احساس میکنم به گوشم خورده یعنی جایی نخوندمش ، شاید از رادیو شنیدم . به هر حال قشنگه

یک زن و شوهر مسن وبا ایمانی بودند که وضع مالی متوسطی داشتند . یک شب فرشته ای به خواب مرد خونه میره و میگه خدا مقدر کرده که از الان تا آخر زندگیتون دو قسمت بشه . در نصف این زمان شما بسیار متمول میشین و در نصف اون بسیار فقیر و بی چیز . حالا شما میخواهین که اول کدومش اتفاق بیفته ؟ مرد میگه من باید با همسرم مشورت کنم . صبح که به همسرش میگه همسرش میگه من فکر نمیکنم که این درست باشه اما اگه درست بود و باز هم این فرشته به خوابت اومد بهش بگو ما میخواهیم اول متمول باشیم .
شب مرد میخوابه و باز اون فرشته به خوابش میاد و میگه جواب چی شد ؟ میگه ما اول میواهیم پولدار باشیم و اون میگه باشه . از اون روز به بعد وضع مالی اونها خیلی خوب میشه ولی اونها در این زمان خیلی مواظب اطرافیانشون بودند . تا میفهمیدند کسی از اقوام یا آشناها یا اطرافیانشون مشکلی داره که با پول حل میشده کمکش میکردند و کاری میکردند که خیالش راحت باشه .
مدتی گذشت و مرد یک شب خواب میبینه که فرشته اومده و میگه اون نصفه زندگیتون تموم شد و از این به بعد فقیر خواهید بود . مرد میگه من باید به همسرم بگم . صبح به زنش میگه و زنش میگه هر جور باید بشه ما راضی هستیم . شب دوباره فرشته به خواب مرد میاد و میگه خب نظرتون چیه ؟ مرد میگه ما راضی هستیم . فرشته میگه شما در اون نیمه مهمون بودین و چون مهمونهای خوبی بودین باز هم بمونین .

داستان بی پایه و اساسی هست اما خیلی به دلم نشست وقتی شنیدم برای همین هم یادم مونده . همین

4 comments:

Anonymous said...

awkheyyy cheghadr sade o ghashangg boood

Anonymous said...

سلام مهسا جون ممنون كه آدرس جديدت رو بهم دادي . خيلي دلم براي نوشته هات و شادمهر و آرتا تنگ شده بود . كاش گلدونه هم آدرسشو عوض كنه . اگه بهش دسترسي داري بهش بگو . من كه كلي شوكه شده بودم . ولي خوب الان خوشحالم كه بازم باهاتم .

Anonymous said...

اون قبليه من بودم كه تحت اون عنوان نوشته .

Anonymous said...

سلام عزيز خانومي خوبي ! دلم برات تنگ شده .. خيلي ... دوست خوبي برام بودي ! مث تو ديگه پيدا نميكنم .
دوست دارم موفق باشي . گلهات رو ببوس سلام برسون .