Sunday, December 24, 2006

بازی

خب من اومدم . مامان شایان منو به بازی وبلاگی دعوت کرده که پنج تا از ناگفته های زندگیمون رو بنویسیم و پنج نفر رو به این بازی دعوت کنیم . راستش رو بخواهین همش دارم فکر میکنم کیا رو دعوت کنم !!!ا

خب از اول شروع کنم
1- من همیشه از بچه بدم میومد . وقتی دانشجو بودیم و با دوست صمیمیم میرفتیم بیرون تعجب میکردم که انقدر دور و بر بچه ها میگرده . من اصلا خوشم نمیومد از بچه . وقتی خواهرم بچه دار شد نظرم یک مقدار عوض شد و با خودم فکر کردم لابد میتونم بچه خودم رو هم همینقدر دوست داشته باشم اما وقتی شادمهر بدنیا اومد تازه فهمیدم عشق به بچه یعنی چی و فهمیدم اصلا اونقدری که بچه خواهرم رو دوست داشتم چیزی نبوده . الان بعد از داشتن دو
تا بچه بیرون هر جا بچه میبینم میخکوبش میشم و میرم طرفش و کلی جذبم میکنه !!!ا

2- نمیدونم شاید این هم به شماره یک برمیگرده اما فکر میکنم به این علت از بچه ها خوشم نمیومد که هیچکس وقتی بچه بودم منو به طرز خاصی دوست نداشت . فکر کنم بچه نچسبی بودم چون خانواده پدرم عاشق خواهرم بودند و بود و نبود من براشون بی تفاوت بود . مادر و پدرم خیلی دوستمون داشتن و من واقعا عاشق پدرم بودم تا اینکه یک بار از دهنش شنیدم که خواهرم رو بیشتر از من دوست داره . واقعا به من خیلی سخت گذشت بعد از اون قضیه و با اینکه سالها بعد خیلی از من بابت اون حرفش عذر خواهی کرد اما خدا میدونه که به من چی گذشت.

3- تا وقتی ازدواج کنم از پیرها هم اصلا خوشم نمیومد .برای اینکه دوتا مادر بزرگ داشتم که از یک کدومشون محبت ندیدم . مادر پدرم فقط برای بچه های دختراش اهمیت قائل بود و مادر مادرم هم آدم خیلی خشکی بود . وقتی ازدواج کردم دیدم مادر بزرگ امین خیلی خوشرو و مهربونه و ازش خوشم اومد .یک بار رفتیم خونشون یک کیسه داد دستم گفت ببین توش چیه نگاه کردم دیدم از این جوراب روفرشی های بافتنی که با دست میبافن هست . گفتم خیلی قشنگه شما بافتین ؟ گفت آره برای تو بافتم . وقتی رسیدیم خونه گریه میکردم ، امین گفت مگه چیه ؟ گفتم دوتا مادر بزرگ داشتم اما این اولین باریه که محبت مادر بزرگ رو حس میکنم
.
4- خب این که همش شد گله !!! دلم میخواد درس بخونم اما فکر میکنم مخم نکشه ! دومین مشکل که مهمترین هم هست اینه که چی بخونم ؟ دوست ندارم دکترا بخونم چون توی رشته ما کار کسی که لیسانس یا فوق لیسانس داره طراحی هست و کار کسی که دکترا داره تحقیق و تدریس و من از این کار هایی که دکترا دارن وشم نمیاد وعاشق طراحی هستم . دوست هم ندارم رشته ام رو عوض کنم بنابراین واقعا مشکل دارم (پیشنهادات سازنده شما را در این مورد پذیرا هستیم
5- خیلی وقتها بیخوابی دارم و خوابم نمیبره اما اصلا ازش زجر نمیکشم . خیلی هم بهم خوش میگذره که پاشم برم جلوی تلویزیون دراز بکشم و ده دقیقه یکبار یکی نگه : مامااااااااااان آب میخوام ، ماماااااااااااااااااان گشنه امه و یا بشینم پای کامپیوتر و گیم بازی کنم !!(شرمنده )

خب مال من تموم شد برم ببینم کیا هنوز نیمودن تو بازی ...
خب اولیش مازیاره ، نه تهرانتویی رو روم نمیشه به این بازی دعوت کنم چون وبلاگ اون فرق میکنه ، میترای عزیزم هم که نمینویسه ، شقایق نازنین بیا وسط ! اگه مهروش هم بیاد خوبه چون چند وقته ازش خبری نیست و قرعه آخر هم به نام مادر سپید عزیزم افتاد
تازه داره از این بازی خوشم میاد !!!!ا

6 comments:

Anonymous said...

خیلی خوشحالم که بازهم پیدات کردم

Anonymous said...

اس آقا !
هر چند اين بازي الگوي غربياست اما بازي بدي نيست ! منم بازي ! حالا كيا رو دعوت كنم ؟

خانم میم said...

راستش از دیشب تا حالا ک اینا رو نوشتم با خودم گفتم الان همه میان میگن تو که همش چیزهای بد رو نوشتی عجب آدم منفی ای هستی . اما خدا رو تا اینجا همه فهمیدند که خب چیزهای خوب که اسرار مگو نیست قبلا بارها در موردش صحبت شده . اون بدهاست که کسی نمیگه !!!ا

Anonymous said...

پيشنهاد من برا ادامه تحصيل طراحي داخليه . خودم که خيلي دوس دارم بعد از معماري يه دوره هم طراحي داخلي بگذرونم . با معماري هم که در ارتباط مستقيمه .

ninijoon said...

سلام . راستش با قسمت مربوط به پيرزنها باهات موافقم . البته من اصلا" مادربزرگامو زياد نديدم . يادم رفته بود براي خودم اينو بنويسم .

Anonymous said...

اوكي ... چشم ...