Sunday, December 17, 2006

بدون شرح

من وقتی این ماجراها رو برای امین تعریف کردم بهم خندید . شما چه احساسی پیدا میکنین ؟

با آرتا رفتم کتابخونه . یک خانمی با پسری که همسن آرتا بود اومده بودند . پسره داشت با کتابها و یک سری اسباب بازی بازی میکرد . اونجا همیشه صندلیها دور میزهای وسط چیده شده اند . اما این خانم یک صندلی رو کشیده بود کنار دیوار و از پشت و کنار به دوتا دیوار چسبونده بود . به نظر میومد که میخواد یک گوشه بشینه و کسی مزاحمش نشه . کالسکه بچه اش رو هم از یک طرف دیگه چسبونده بود به صندلی. آرتا یک کم بازی کرد و متوجه شد ماشین مورد علاقه اش نیست . یک ماشینه که همه بچه ها بیشتر از بقیه دوستش دارند . دقت کرد و دید زیر صندلی این خانمه است . پاهای خانمه هم جلوی صندلی رو گرفته بود برای همین در حالیکه sorry میگفت سعی کرد ماشین رو برداره اما خانمه متوجه نمیشد و همینطور پاهاش رو گذاشته بود جلوی صندلی . من رفتم کمکش کنم و به خانمه بگم که آرتا اونو میخواد برداره . تا رفتم جلو خانمه ماشین رو از زیر صندلی در آورد و داد به پسرش و گفت اون میخوادش !!! من تازه فهمیدم که تمام این سناریوی محل صندلی و نفهمیدن منظور آرتا برای گرفتن اون ماشین این بوده تا کسی به غیر از پسرش بهش دست نزنه . خیلی برام عجیب و خودخواهانه اومد اما همین سناریو چند روز بعدش هم که رفتیم کتابخونه توسط همین خانم تکرار شد .
وقتی دختر و پسر بزرگ این خانم بهشون ملحق شدند از روی طرز لباس پوشیدن پسرشون متوجه شدم که کلیمی هستن .

یک روز با آرتا و شادمهر رفیم کتابخونه . شادمهر تند دوید رفت پشت یک کامپیوتر نشست اما دیگه جای خالی برای آرتا نبود . من هم دور میزدم ببینم کدوم کامپیوتر کارش در حال اتمامه که توی نوبتش بایستم . دیدم یک دختر نوجوون پشت یک کامپیوتره که لاگ آف هست . گفتم شما استفاده نمیکنی ؟ گفت پس وردم رو قبول نمیکنه . گفتم شاید وقتت تموم شده . گفت نه ، و پاشد بره با مسوول کتابخونه صحبت کنه و مادرش که روی صندلی کناری نشسته بود پاشو دراز کرد روی صندلی دخترش که کسی جاشو نگیره . من هم رفتم به دور زدنم ادامه دادم . یادم نیست تا تعطیلی کتابخونه چقدر مونده بود اما به هر حال تا آخر زمان تعطیلی هر وقت رد میشدم میدیدم که نه اونها میتونن استفاده کنن . نه اجازه میدن کسی دیگه بشینه که ببینه اون میتونه استفاده کنه یا نه . آخر ،وقت تموم شد و هیچ کس نتونست از اون کامپیوتر استفاده کنه . وقتی همسر این خانم با دوتا پسر کوچکشون اومدن دنبالشون که برن دیدم بعله اونها هم کلیمی هستن .

چند وقت پیش یک چیزی نوشتم که چرا بعضی از ادیان با هم خوب نیستند ؟! یادتونه ؟
خب همین

8 comments:

Anonymous said...

خودشون رو قوم برتر ميخونند .
اميدوارم سر و كارت با اينها نيفته كه به سگ و گربه مسلمونا هم رحم نميكنند چه برسه زن و بچه هاشون !
تاريخ هم بد چيزي نيست !
راستي وبلاگت درست نشد ؟ با فيلتر شكن نميتوني بري سراغش ؟ همونجا بنويسي ؟ پرشين راه ميده ؟؟؟

Anonymous said...

salam.mahsa jan!kalimi ha ro mishe az ruye masalan kolahaye koochike aghaooneshoon shenakht,ama oona chetor fahmidan shoma mosalmoon hasti ke injoori bahatoon raftar kardan?

خانم میم said...

من نگفتم که کلیمی ها با من این برخورد رو کردند . مثلا اونی که ماشین رو زیر پاش قایم کرده بود به هیچکس نمیداد نه فقط ما . دومی هم همینطور . اصلا هم نفهمیدن ما مسلمونیم!ا

Anonymous said...

چه خوب، چه کاری؟

Anonymous said...

آدرس وبلاگ جديدتو از توي وبلاگ فرنوش پيدا كردم . چرا اون قبلي رو فيلتر كردند ؟
پستهاي جديدتو خوندم . در مورد اين آخري ... چي بگم ؟؟؟

Anonymous said...

برام يه كمي عجيب بود . فكر نكنم دشمني با تو داشته چون به قول خودت نفهميد مسلموني ولي عجيبه كه اين كارارو مي كنن . هميشه خوش باشي

Anonymous said...

من این رفتار رو در بعضی خانم ها و آقایون مسن چینی که از سرزمین اصلی چین آمده اند هم دیده ام
بنظر میرسه بستگی داره به اینکه در چه محیطی بار اومده باشند.
طبعا چینی ها که در کشورشون باید سر همه چیز با یک میلیارد و نیم نفر دیگه رقابت کنند و سر همه چیز دعوا کنند، این رفتار ازشون بعید نیست.

باید دید این ها - چه کلیمی چه اصولا لادین (مثل چینی های کمونیست سابق)- قبلا کجا بوده اند و در چه شرایطی زندگی کرده اند.

(توضیح: چینی های سرزمین اصلی چین که اصطلاحا به اونها

Mainland Chinese

گفته میشه همان کمونیست های سابق هستند که اثرات کمونیسم در تمام زندگیشون دیده میشه. سر و تیپ دهاتی دارند و رانندگی شون افتضاحه - چون در عمرشون در چین اتومبیل نداشته اند- و غذاهاشون بدبو و آب پز و مزخرفه. این درحالیه که چینی های هنگ کنگ طبقه اقلیت مرفهی هستند که رفتارشون تا حدود زیادی شبیه تهرانی های قرتی است و شیک پوش هستند و اتومبیل شیک سوار می شوند و در محله های خوب زندگی می کنند -مثلا همین نورث یورک که شما زندگی می کنید شامل 80 درصد هنگ کنگی و 15 درصد ایرانی است - و خیلی مبادی آداب تر هستند - البته در حد خودشون چون سوسک کلاس و تربیت خیلی قومیت های دیگر هم نیستند)

تهرانتویی

Anonymous said...

آخیش پس دیگه اینجایی! مردم تا صفحه قبلی را باز کردم و آدرس این خونه را پیدا کردم. گفتم تو هم از دستی رفتی خواهر که خوشبختانه مثل اینکه هستی. به سلامتی چند وقته؟ من که هر چی بالا و پایین رفتم آخرش نفهمیدم سی چی فیلتر شدی؟!!